بروبچه های سوم ادبیات

خاطرات.شیرین کاریای ما

سلام دوستایی که دیگه یادتون از وب رفته و بازم به خودم که اومدم یه سری بهش زدم امسال سال آخری بود که باهم بودیم سالی که هم خوب و هم بدش تموم شد

از گیر دادنای حبیب الهی ها و عیدی

مخصوصا به فهیمه ی بیچاره 

 از تقلبی که سر زنگ خسروی شد و قرار شد نمره ی متقلبین از10 بزاره و نگذاشت

از دعوای اخیر مون با خسروی و حلال نکردن اون و قبول نکردن گل به اون قشنگی

از دعوای فهیمه و زهرا با مهتاب سره کفشا و گشتنمون توسط عیدی و مجید پور و حبیب کوچک و رفتنمون به نشونه اعتراض زیر بارون

از گیرایی که به ابروهای دوستان عقدی مون دادن

از شعرایی که فاطمه (عباس) میگفت

از دعوای فهیمه و چوپانی

اردوی خاطره انگیز قم و سرماخوردنامون و زیر بارون نشستنمون

از مشهد رفتن بعضیامون(که واسه من بهترین روز زنگیم بود)

جنوب رفتنمون

از شلوغیای سر کلاس

دعواهایی با اصلانی

پیتزای آخر سال و به زور بیرون کردمون از مدرسه توسط گروه ارازل و اوباش(کادر دفتر)

و.....

که دیگه مغزم یارایی نمیده یادم بیاد و اگه خودتون یادتون اومد اضافه کنید همه ی این روزا رفتنو فقط یادشون برامون موند

خدایی بعدها چقدر یاد هم میوفتیم؟!!تا حالا به این موضوع فکر کردین

به امید قبولی هممون توی برترین رشته ها و برترین دانشگاههای کشور 

دوستدار همتونم 

1391/2/15جمعه ساعت9:30

زکیه 

نوشته شده در جمعه 15 ارديبهشت 1391برچسب:یادگاری,پایان سال,دوستدارتان,ساعت 21:30 توسط دوستان|

سلام برو بچ پیش

1390/8/7



 

سالروز ازدواج

 

 

 


امیر المومنین علی (ع)

و

دخت نبی اکرم اسلام حضرت فاطمه الزهرا (س)

را خدمت دوستای گلم تبریک و شاد باش عرض مینمایم

 

و 

مصادف است با تولد

کوروش کبیر

به همین مناسبت یه شعر واسه کوروش

گذاشتم امیدوارم لذت ببرید.

 

وطن یعنی نژادپاک کوروش

سپردن سربه راه خاک کوروش



وطن یعنی که منشور رهایی

وطن یعنی نماد آریایی



وطن یعنی درفش کاویانی

وطن یعنی ردای آسمانی



وطن یعنی سران ملک جاوید

ستون جاودان تخت جمشید



وطن یعنی زآب واتش وباد

هنوزم در امان مانده پاسارگاد



وطن یعنی وفور فروهر ها

شکوه پرفروغش از اهورا



وطن یعنی که تاج وتخت دارا

سریر نادروملک اهورا



...به نام خدای من وخدای زرتشت...



ای مزدا.اینک دستهارادرنمازافراشته.

پیش از هر چیز.

خرسندی مینوی افزاینده را خواستارم

ومی خواهم همه کارهای خودرا

ازروی راستی و پاکی انجام دهم.

وخرد خود رابا منش نیک تو همسازسازم

تا روان جهان را

خشنود وخرسند گردانم

 

الهی 20000000000 ساله بشه

 

نویسنده:زکیه

 

 

نوشته شده در سه شنبه 3 آبان 1390برچسب:,ساعت 23:43 توسط دوستان|

به نام خدا

سلام. میگم کم کم دارم به این نتیجه میرسم که اگه من یه سری به این وبلاگ نزنم و آپش نکنم، احدی نمیاد یه مطلب بذاره توش یا حداقل یه پیام اعتراض بذاره که : (بابا! چرا هیچی تو این وب نیست؟؟؟!!!!!) کلا آدم خیییییییییییلی دل گرم میشه! ممنونم!

ولی سال نو تحصیلیتون مبارک ! من که شخصا خوشحالم شدید! ولی اگه دوباره تابستون شه ، مسلما خوشحالتر میشم. امیدوارم این امسالو علی رغم این یکی دو هفته اولی بچسبیم به درس و کمک همدیگه بدیم. انشاءالله!

راسی الان وقت ندارم چیز دیگه ای بنویسم. اما شما حتی اگه به یه بهونه هم اومدین و اینو خوندین، حداقل یه پیام کوچولو بنویسید و بگید چی دوس دارین براتون بنویسم.

فعلا.

اینو زینب خانوم نوشت

 

نوشته شده در جمعه 15 مهر 1390برچسب:,ساعت 13:25 توسط دوستان|

امروزبزرگداشته شهریار شاعر ترک زبانمونه اینم یه شعر واسه شما

در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي‌شوي که ببيني چه مي‌کشم
 با عقل آب عشق به يک جو نمي‌رود
بيچاره من که ساخته از آب و آتشم
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
شاهد شو اي شرار محبت که بي‌غشم
باور مکن که طعنه‌ي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
سروي شدم به دولت آزادگي که سر
با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچه‌ي خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلکش و ماه پري‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
 تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم 

ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار 

راستی برید کتابای پیشتونو از مدرسه بگیرید

نویسنده زکیه

نوشته شده در یک شنبه 27 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:10 توسط دوستان|

سلام برو بچ

واقعا که دلم میخواس دیشب پرسپولیس برده بود اونوقت همتون واسه

زهرا پیام تبریک میفرستادید ولی استقلال ما که ببره هیچکی منو نیکو

رویادش نیس اصن هیچکی منو دوس نداره

ولی به هر حال بردیم

خوب بچا حالتون چطوره به قول آقا ضیا که امروز تفلدشه


امیدوارم که حالـــــــــتون حسابی خوب باشه و الـــــــــــهی بترکه چشی 

که نمی تونه خوشیه ما برو بچ ادبیات رو ببینه

خوب بچها چیکار میکنید

یه هفته دیگه همتونو میبینم قربونتون زکیه

 

نوشته شده در شنبه 26 شهريور 1390برچسب:,ساعت 16:59 توسط دوستان|

به نام خدا

سلام بروبچ سوم ادبيات عزيز. چه خبر؟ همه چي خوبه؟ اين چندوقت (چه وقتي مشهد بودم، چه بعدش) هرچي اومدم ، ديدم نخير خبري نيست كه نيست. يعني اگه من نباشم اين وب نه بايد آپ بشه نه چيزي؟ يعني خبري نبوده؟ آخه ميدونم كه بوده. حالا خبري هم نبود بعد از اون تغيير سرور مي اومدين يه مطلبي،شعري، چيزي ميذاشتين.اي بابا!

خب بگذريم. با مدرسه و احساس شروع دوباره و اول مهر چه ميكنيد؟ من يكي كه اساسا ريخته ام  به هم.   از بس كه مدرسه رو دوست مي دارم.  يه سري خاطرات هم كه بهتره آدم اصلا يادش نياد از مدرسه.من گاهي فكرشو كه ميكنم مي بينم اگه بخاطر بعضي از بچه ها نبود، اصلا مدرسه رو بيخيال ميشدم. اونقدر كاراي مهم دارم كه مدرسه بينشون گمه. ميگن يه نادون يه چيزي مثل مدرسه رو اختراع ميكنه، صدتا عاقل نميتونن رفع و رجوعش

كنن.    

راستي يادم رفت. بايد به اسما تبريك بگم. بالاخره يه رفيق فابريك گذشته اي، چيزي گفته ن ديگه........!( هرچند شايد اين مطلبو نخوني ، ولي بازم بابت نيومدنم عذر ميخوام و واست آرزوي خوشبختي ميكنم. كاش هميشه خوشحال باشي.)

اما ........

اما چي؟

اما اينا رو واسه اون دوستي مينويسم كه اين چندوقته دلش گرفته بود. كاش ميشد دل كسي رو نشكنيم ......  

براي تو :

دارم مي روم
براي دلت كه از ما گرفته، نماز آيات بخوانم؟

روزهاي بدون تو را هرگز نخواهم شمرد
تا هميشه فكر كنم همين ديروز بود...

اينجا مهم نيست كجاست
همه جا، بدون تو، دور است.

بهترین باش........

اگر نمی توانی بلوطی بر فراز تپه ای باشی،بوته ای در دامنه ای باش،

ولی بهترین بوته‌ای باش كه در كناره راه می‌روید.

اگر نمی‌توانی بوته‌ای باشی،علف كوچكی باش و چشم‌انداز كنار شاه راهی را شادمانه‌تر كن.......

اگر نمی‌توانی نهنگ باشی، فقط یك ماهی كوچك باش،

ولی بازیگوش‌ترین ماهی دریاچه!

همه ما را كه ناخدا نمی‌كنند، ملوان هم می‌توان بود.

در این دنیا برای همه ما كاری هست كارهای بزرگ،

كارهای كمی كوچكتر و آنچه كه وظیفه ماست،

چندان دور از دسترس نیست.

    اگرنمی‌توانی شاه راه باشی،كوره راه باش

 اگر نمی‌توانی خورشید باشی، ستاره باش

با بردن و باختن اندازه ات نميگيرند

هر آنچه هستي، بهترينش باش..........

از طرف :   زينب

 

به قول شاعر : كسي را كه برنجاند تورا هرگز نمي بخشم .....

نوشته شده در جمعه 25 شهريور 1390برچسب:,ساعت 15:28 توسط دوستان|

به نام خدای مهربون

سلام بچه های عزیز من این مطلب شکسپیر رو دوست داشتم و خیلی آموزنده بود. گفتم بد نیست برا شما تو وبلاگ بذارم شاید خوشتون بیاد

جملات حکیمانه از شکسپیر( جون )

* دوستی نعمت گرانبهایی است،خوشبختی را دو برابر میکند وبه بدبختی تخفیف میدهد.

* از بزرگی نترس! بعضی بزرگ زاده میشوند، برخی بزرگی را به دست می آورند و بعضی بزرگی را به دامانشان می اندازند.

* چقدر بدبختند آنانی که صبر وشکیبایی ندارند ؛ مگرنه آن است که زخم ذره ذره التیام یابد.

* اگر کسی را دوست داری رهایش کن .سوی تو برگشت از آن توست واگر برنگشت ازاول برای تو نبوده.

* آه که دروغ چه چهره ی زیبایی دارد!!!!

*  ای جسارت ! دوست من باش....

* به لبهایت خوار و خفیف کردن نیاموز که برای خوب سخن گفتن آفریده شده اند.

* با خنده وشادی، بگذار چین و چروک های پیری از راه برسند.

 

نوشته : مهتاب جونتون

نوشته شده در شنبه 11 تير 1390برچسب:,ساعت 19:44 توسط دوستان|

سلام.

دیدم هم دلم براتون تنگ شده    هم چند وقته مطلب جدید نداشتیم. گفتم با این بهونه هم عیدو تبریک بگم  هم یه مطلب جدید بذارم. در ضمن از این همه همکاریتون برای آپدیت کردن مطالب وبلاگ کمال تشکر رو داشته باشیم (من و زکیه) . 

اولش خواستم این مطلبو واسه اعضای وبلاگ بذارم ، دیدم فقط من و زکیه و رضوان عضو وبلاگیم .  بابا شما که میاید به وب سر میزنید، یه بارش برید عضو شید. اگه نتونستد از من یا زکیه بپرسید. باشه ؟

راستش دلم واسه همه تون تنگ شده بخصوص اونایی که ندیدمشون . اگه شد یه روز قرار بذاریم همدیگه رو ببینیم ، البته من یه هفته ای نیستم. میرم یه مسافرت کوچولو و میام ، بعدش قرار بذاریم . باشه؟

این شعرم واسه همه بچه های گل پیش ادبیات (سوم ادبیات سابق) که دلم اساسی واسه شون تنگ شده :

 از فاضل نظری :

بی قرار توام ودر دل تنگم گله هاست
آه بی تاب شدن عادت کم حوصله هاست
مثل عکس رخ مهتاب که افتاده در آب
در دلم هستی وبین من وتو فاصله هاست
آسمان با قفس تنگ چه فرقی دارد
بال وقتی قفس پر زدن چلچله هاست
بی تو هر لحضه مرا بیم فرو ریختن است
مثل شهری که به روی گسل زلزله هاست
باز می پرسمت از مسئله دوری وعشق
وسکوت تو جواب همه مسئله هاست

دوستتون دارم ، دلم واسه تون تنگ شده ، منتظر دیدنتون می مونم.

از طرف :  زینب   

نوشته شده در جمعه 10 تير 1390برچسب:,ساعت 13:3 توسط دوستان|

فقط برای زهرا :

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو 

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو    

گفتم ای دل چه مه است این  دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو 

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
 گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
  
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولانا

نویسنده :  زینب  

نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:38 توسط دوستان|

برو به جهنم

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.

صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.

گفت : پس به شیراز برو.
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.

گفت : پس به تبریز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.

صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!

مغازه طوطی فروشی

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌»
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»
مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»


چرچیل و راننده تاکسی

چرچیل (نخست وزیر سابق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده تاکسی گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم."
چرچیل از علاقه ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده تاکسی با دیدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر می مانم!"

زري پري

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:8 توسط دوستان|

با عذرخواهی از انگشت شماری از  مردان متفاوت

مردان از دو نوع خارج نیستند;یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان.

++++++++

چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟

بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند.

++++++++

تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است.

++++++++

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ، ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. ( جان رابرت فاولز )

++++++++

زنان از مردان عاقلترند، چونکه کمتر میدانند و بیشتر میفهمند.

++++++++

مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از تشخیص داد .

++++++++

هیچ فکر کردی چرا خدا مرد را پیش از زن آفرید؟ خب معلومه پیش از آفریدن هر شاهکاری یک چرکنویس هم لازمه .

++++++++

اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد .

++++++++

بنی اسراییل 40 سال در بیابان سرگردان بودند . مردها حتی در آن زمان هم ، مسیر را نمی پرسیدند

++++++++

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است.

++++++++

مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن.

++++++++

بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند ولی به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد .

زري پري

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:59 توسط دوستان|

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:51 توسط دوستان|

بچها سلام

اصلا از خانمی که با عنوان ......... تو وب نظر گذاشته

خوشم نیومد میخواد هرکی باشه

در ضمن هرکس احساساتش با ارزشه

در ضمن اگه نمیخوای کسی بشناستت چرا میای نظر میدی؟

بعدشم اگه نظر واسه کسی خاص میزارید اسمشو بنویسید

بعضی از دوستامون نمیدونن چه جوری تو وب مطلب بزارن باید بگم

1) میری تو سایتloxblog.com

2)بعد تو قسمت ورود نام کاربری یعنی adabiat.3رو مینویسی

3)بعد رمز عبورو پیام میدی ازم میپرسی

4)بعد وارد فضای وب میشی که باید تو قسمت ارسال مطلب جدید کلیک میکنی

5)بعد از نوشتن مطلبت روی قسمت

عنوان اون موضوعتو مینویسی

بعد یه قسمت دیگه ایم زیرش هست که مثل برنامه wordاندازه ی نوشته و رنگ و....داره مطلبتو مینویسی

آخرشم که مطلبتو نوشتی اون پایین یه دکمه هست  ارسال وانتشار مطب در وبلاگ  کلیک میکنی به همین راحتی

راگرم میخوای بقیه ی نظرای بچها رو ببینی روی قسمت آخرین نظرات خوانندگان کلیلک میکنی.

نویسنده زکیه

نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:44 توسط دوستان|

 

پیش از اینها فکر میکردم خدا/ خانه ای دارد میان

ابرها/مثل قصر پادشاه قصه ها/خشتی از

الماس و خشتی از طلا/پایه های تختش از عاج

و بلور/بر سر تختی نشسته باغرور/رعدوبرق

شب،صدای خنده اش/سیل و طوفان، نعره ی

توفنده اش/پیش از اینها خاطرم دلگیر بود/از خدا

در ذهنم این تصویر بود/آن خدا بیرحم بود و

خشمگین/خانه اش در آسمان،دور از زمین/بود 

اما در میان ما نبود/مهربان و ساده و زیبا نبود/

در دل او دوستی جایی نداشت/مهربانی،هیچ

معنایی نداشت/با همین قصه،دلم مشغول بود/

خواب هایم پر زغول و دیو بود/نیت من در نماز و

در دعا/ترس بود و وحشت از خشم خدا/هرچه

میکردم همه از ترس بود/مثل از بر کردن یک

درس بود/مثل صرف فعل ماضی،سخت بود/ مثل

تکلیف ریاضی،سخت بود/تا که یک شب،دست

در دست پدر/راه افتادم به قصد یک سفر/در

میان راه،در یک روستا/خانه ای دیدم خوب و

آشنا/زود پرسیدم پدر!اینجا کجاست؟/گفت اینجا

خانه خوب خداست/گفتمش پس آن خدای

خشمگین/خانه اش اینجاست؟اینجا در

زمین!/گفت آری!خانه او بی ریاست/فرش

هایش از گلیم و بوریاست/مهربان و ساده و بی

کینه است/مثل نوری در دل آیینه

است/خشم،نامی از نشانی های او/حالتی از

مهربانی های او/قهر او از آشتی،شیرین تر

است/مثل قهر مهربان مادر است/هیچکس با

دشمن خود قهر نیست/قهری او هم نشان

دوستیست/تازه فهمیدم خدایم این خداست/

این خدای مهربان و آشناست/دوستی، ازمن به

من نزدیکتر/از رگ گردن به من نزدیکتر/آن خدای

پیش از این را باد برد/نام اوراهم دلم

ازیادبرد/میتوانم بعد از این با این خدا/دوست

باشم!دوست،پاک و بی ریا/میتوان با این خدا

پرواز کرد/سفره دل را برایش باز کرد/میتوان مثل

علفها حرف زد/ بازبانی بی الفبا حرف زد/میتوان

تصنیفی ازپروازخواند/باالفبای سکوت،آواز خواند/

میتوان بااین خداپروازکرد

سفره ی دل رابرایش بازکرد.....

                                               قیصر امین پور

نویسنده اش:زهرا جوووون حقیقی

نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:17 توسط دوستان|

نوشته شده در جمعه 27 خرداد 1398برچسب:,ساعت 16:59 توسط دوستان|

 

یاد اون دبیر عزیزی که کتاب نداشته عروض و قافیه امسالمونو به بهترین نحو تموم کرد و یادمون داد چجوری با زدن دست و خودکار روی میز وزن شعرو پیدا کنیم 

یاد خانم فقهی و خط کش خدا،نمک و شکر و چیتوزو......

یاد دبیر عزیزی که با خنده سر می برید

یاد اون روزی که عاطفه اومد مدرسه و قضیه مجوز(چقدر خندیدیم!)

یاد خرک فاطمه رحیمی که خودش دوخته بود

یاد همه ماجراها (اعم از صالحی و غیر صالحی)

یاد قلبای تک سرنشین و قلبایی که انگار هواپیمای مسافربری بودن(شوخی کردم)

یاد تقابل دیرینه هوادارای پرسپولیس و اس اس

یاد صندلی داغ های قبل از عید

یاد روزی که نرجس بخاطر خوردن چای و عسل حالش بد بود و فکر میکرد استرس داره

یاد اون روزی که یکی یکی اومدن در کلاس و بردنمون دفتر(بیشتر کسائی رو که دچار بادبردگی شدید شده بودن) 

یاد خون و خونریزی فهیمه وسط سالن و تقابلش با خانم خاکی

یاد اون روزایی که به رضوان بخاطر مانتو و ابروهاش گیر داده بودن

یاد بیمارستان مدرس و آهنگ (من یه پرنده ام)

یاد همه روزایی که به هم آب پاشیدیم و وقتی کم آوردیم شیرهای رایگان شَما

یاد روزایی که ناهار دسته جمعی خوردیم

یاد روزای تولد و شیرنی خوردنا

یاد عکسایی که گرفتیم

یادامتحان معرفی هایی که چه فکرایی می کردیم

یاد روزی گوشی هامونو گذاشتیم تو لوله بخاری

یاد اون روزی که  مهتاب و نیکو و زهرا ع در رفتن

ویاد همه خنده هامون :

                             بخیر!

نویسنده این یکی : زینب

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:8 توسط دوستان|

                       به نام حضرت دوست

                          که هرچه داریم از اوست

(تقدیم به همه دوستام که هیچوقت نتونستم بهشون بگم چقدر دوستشون دارم)

بازم سلام.

امروز روز آخر مدرسه بود.می دونید؟ من خیلی خوشحالم.آخه قراره دیپلم بگیریم.

دیگه هر جا خواستیم فرم ثبت نام پر کنیم آخرین مدرکمونو میزنیم دیپلم

هرچند بماند که تا گرفتن این مدرک مهم و حیاتی حداقل تا شهریورو راه مونده.  

ولی باید بگم که امسال اونطور که انتظار میرفت نبود.سال تحصیلی قشنگی نبود خیلی هامون عین بچه ها قهر کردیم (حتی خود من) خیلی هامون نتونستیم اون انتظاری که از درس خوندن داشتیم رو برآورده کنیم و چندتا  خاطره ناخوشایند دیگه که دلم نمیخواد یادم بیاد.ولی هرچی بود تموم شد.البته من میگم، ولی شما باور نکنید.از 4 تیر بازم در خدمت بروبچ هستیم. 

چقدر همه مون همیشه واسه روز آخر انتظار میکشیم و بعد وقتی تموم میشه میگیم: 

                                چه حیف شد !!!!! 

نویسنده اش:زینب

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:57 توسط دوستان|

سلام بچها ی گل سوم متون(ادبیات)حالا اگه مژده بود

میگفت (با عصبانیت)زکیــــــــــــــه سوم ادبیات متون زشته

امروز امتحان جامعه رو دادیم و

 از

-شر هرچی امتحان نهایی

-استراسای خانم ملک زاده(مریم ف در سو گوش بده)

-حرص خوردنای خانم ابتهاج فر

(مریم ف شما باز درس نخوندی،خانم زهرا ع گوش بده)

-لغو امتحان ریاضی که تا4هفته لغوید آخرشم نذاشتیم بگیره

 -وقت تلف کردن سر شکرالهی (جغرافی)

-نامدار گفتن من و زهرا و آرامش دادن خانوم نامداری(عربی)

 -نا امید کردن اول سال خانم کاظمی(زبان فارسی)

 -حرفهای رکیک خانوم......که خودتون

بیشتر میدونید(اینقدر شما بیشعورید)

-گوشی آووردن چندتا بچه ها

-دعوای خانوم...... با الهام

-دعوت شدن بچه ها به دفتر خانوم

فقهی(مدیر)که سر زنگ خانم چمی بود

-اونوقتی که تو امتحانا خانوم فقهی

میخواست گوشیمو بگیره

-دعواهای مژده و اکرم تو اوایل سال

-شیرینی زهرا علایی تو روز تولد علیرضا از قلم نباید بیوفته که چقد خوش گذشت

-سفره هفت سینمون که به نظرم از

همه کلاسا قشنگترو شیک تر بود

-دست زدنای خانوم چوپانی و ترکیدن

بادکنک سر کلاسش

-عطر خوش آقای بوقی که سر جلسه امتحان

حرص زینب و زهرا ع رو در آوورده بود

-گیر دادنای خانوم سجادی

-بچهای گله سوم ریاضی که ما واقعا

عاشقشونیم مخصوصا خانوم حمیدی

-پاره کردن کتابای تاریخ توسط دانش اموزان

بی شخصیت تجربی و ریاضی و گریه افتادن مژده

تا......................

خیلی چیزای دیگه که اگه بازم بچها شما

یادتون افتاد بنویسید

از همه اینا راحت شدیم و تنها

خاطرشون مونده و کلی خنده هرچند

سال دیگه ام در خدمت مدرسه اییم

ولی امسالو سال استرس رو گذروندیم

(حالا چقدم ما استرس داشتیم نه؟!)

راسی این دانش آموزه مثه من تو آخرای سال و استاد خواب مریم ف نیس؟!

نویسنده:زکیه

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:19 توسط دوستان|

امروز 4 شنبه 25 / خرداد ماه / 1390

ساعت به وقت اینجا : 12:46

سلام . راستش چند وقت بود که دلم میخواست به بچه ها پیشنهاد راه اندازی یک همچین وبی رو بدم ولی نشد . تا اینکه زکیه پیش قدم شد و این وبو راه انداخت. دستش درد نکنه.

حالا منم تصمیم گرفته ام هر از گاهی یه سری بزنم و چندتا پست بذارم. شما هم چه از بروبچه های این کلاس هستین چه بعنوان مهمان ما رو میخونین حتتتتتتتتتتتتما نظر بدید. اگه شمام خاطره قشنگی از هم کلاسی هاتون دارید تو قسمت نظرات وبلاگ بگین تا با هم مشورت کنیم و اگه شد با اسم خودتون بذاریم رو وبلاگ. بازم میگم : حتتتتتتتتتتتتتتتتما نظر بدین.

     نویسنده این یکی مطلب : زینب (همون که تولدش بود)

             

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:46 توسط دوستان|

 

سلام بچها

میدونید که امروز منو زهرا سوار موتور آقایون بنا شدیم

عکسامونم که که رو گوشی زهرا به قول خودمون علیه

سلام دید خیلی توپ بود آقای بوقی (مستخدم مدرسه مون)

هم دیدمون کلی خندید

من به زهرا گفتم ااا بوقی بعد زهرا نگاه میکنه میگه ااا

سلام کلا پایه خنده بود دیگه.تازه با بیلای آقایونه بنا یه عکس گرفتیم.

این رنگم فقط به خاطر زهرا جونم قرمز گذاشتم.

دم منو زهرا و همه بچا سوم ادبیات گوگلی

نویسنده:زکیه

نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:4 توسط دوستان|


آخرين مطالب
» پایان مدرسه
» کوروش
» به بهانه آپدیت
» شهریار
» هـــــــــــــورا
» دوباره سلام
» به نام خدای مهربون
» یه شعر و چندتا حرف کوچولو
» یه شعر از مولانا
» طنز
» بخند
» بچها سلام
» مهربانترین خدا
» الا بذکر الله
» شعر سهراب سپهری به سبک دهه 90-80 (نامردین اگه نظر ندین)
» یادش بخیر!
» امسال هم هر جوری بود تمومید!
» تمومید !
» اولین پست من
» موتور
Design By : Pichak