بروبچه های سوم ادبیات

خاطرات.شیرین کاریای ما

فقط برای زهرا :

 

من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو
پیش من جز سخن شمع و شکر هیچ مگو

سخن رنج مگو جز سخن گنج مگو
ور ازین بی خبری رنج مبر هیچ مگو

دوش دیوانه شدم عشق مرا دید و بگفت
آمدم نعره مزن جامه مدر هیچ مگو

گفتم ای عشق من از چیز دگر می ترسم
گفت آن چیز دگر نیست دگر هیچ مگو

من به گوش تو سخن های نهان خواهم گفت
سر بجنبان که بلی جز که به سر هیچ مگو 

قمری جان صفتی در ره دل پیدا شد
در ره دل چه لطیف است سفر هیچ مگو    

گفتم ای دل چه مه است این  دل اشارت می کرد
که نه اندازه توست این بگذر هیچ مگو 

گفتم این روی فرشته است عجب یا بشر است
 گفت این غیر فرشته است و بشر هیچ مگو

ای نشسته تو درین خانه پر نقش و خیال
خیز ازین خانه برو رخت ببر هیچ مگو
  
گفتم ای دل پدری کن نه که این وصف خداست
گفت این هست ولی جان پدر هیچ مگو

مولانا

نویسنده :  زینب  

نوشته شده در سه شنبه 31 خرداد 1390برچسب:,ساعت 13:38 توسط دوستان|

برو به جهنم

در زمان آغا محمد خان قاجار، شخصى از حاکم شهر خود که با صدر اعظم نسبت داشت، نزد صدر اعظم شکایت برد.

صدر اعظم دانست حق با شاکى است گفت: اشکالى ندارد، مى توانى به اصفهان بروى.
مرد گفت: اصفهان در اختیار پسر برادر شماست.

گفت : پس به شیراز برو.
او گفت : شیراز هم در اختیار خواهر زاده شماست.

گفت : پس به تبریز برو.
گفت : آنجا هم در دست نوه شماست.

صدر اعظم بلند شد و با عصبانیت فریاد زد: چه مى دانم برو به جهنم.
مرد با خونسردى گفت: متاسفانه آنجا هم مرحوم پدر شما حضور دارد!

مغازه طوطی فروشی

مردی به یک مغازه فروش حیوانات رفت و درخواست یک طوطی کرد. صاحب فروشگاه به سه طوطی خوش چهره اشاره کرد و گفت: «طوطی سمت چپ ۵۰۰ دلار است.»
مشتری: «چرا این طوطی اینقدر گران است؟»
صاحب فروشگاه: «این طوطی توانایی انجام تحقیقات علمی و فنی را دارد.»
مشتری: «قیمت طوطی وسطی چقدر است؟‌»
صاحب فروشگاه: طوطی وسطی ۱۰۰۰ دلار است. برای اینکه این طوطی توانایی نوشتن مقاله ای که در هر مسابقه ای پیروز شود را دارد.»
و سرانجام مشتری از طوطی سوم پرسید و صاحب فروشگاه گفت: «‌ ۴۰۰۰ دلار.»
مشتری: «این طوطی چه کاری می تواند انجام دهد؟»
صاحب فروشگاه جواب داد: «صادقانه بگویم من چیز خاصی از این طوطی ندیدم ولی دو طوطی دیگر او را مدیر صدا می زنند.»


چرچیل و راننده تاکسی

چرچیل (نخست وزیر سابق بریتانیا) روزی سوار تاکسی شده بود و به دفتر BBC برای مصاحبه میرفت.
هنگامی که به آن جا رسید به راننده تاکسی گفت آقا لطفاً نیم ساعت صبر کنید تا من برگردم.
راننده گفت: "نه آقا! من می خواهم سریعاً به خانه بروم تا سخنرانی چرچیل را از رادیو گوش دهم."
چرچیل از علاقه ی این فرد به خودش خوشحال و ذوق زده شد و یک اسکناس ده پوندی به او داد.
راننده تاکسی با دیدن اسکناس گفت: "گور بابای چرچیل! اگر بخواهید، تا فردا هم اینجا منتظر می مانم!"

زري پري

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 23:8 توسط دوستان|

با عذرخواهی از انگشت شماری از  مردان متفاوت

مردان از دو نوع خارج نیستند;یا روی سرشان خالیست یا توی سرشان.

++++++++

چرا مردان زنان باهوش را دوست دارند؟

بخاطر اینکه دو قطب غیر همنام همدیگر را می ربایند.

++++++++

تنها دلیل وجود مردها برای چمن زنی و پنچر گیری اتومبیل است.

++++++++

مردها جنگ را دوست دارند چون بخاطر جنگ، ظاهری جدی پیدا میکنند و این تنها چیزیست که نمیگذارد زنها بهشان بخندند. ( جان رابرت فاولز )

++++++++

زنان از مردان عاقلترند، چونکه کمتر میدانند و بیشتر میفهمند.

++++++++

مردها همه مانند هم هستند فقط چهره هایشان با هم فرق دارد تا بتوان آنها را از تشخیص داد .

++++++++

هیچ فکر کردی چرا خدا مرد را پیش از زن آفرید؟ خب معلومه پیش از آفریدن هر شاهکاری یک چرکنویس هم لازمه .

++++++++

اگر زنان در مورد شخصیت مردان کمی نکته سنج باشند، هیچگاه تن به ازدواج نخواهند داد .

++++++++

بنی اسراییل 40 سال در بیابان سرگردان بودند . مردها حتی در آن زمان هم ، مسیر را نمی پرسیدند

++++++++

عوض کردن شوهر فقط عوض کردن مشکل است.

++++++++

مرد نثر آفرینش است و زن شعر آن.

++++++++

بسیاری از مردان باهوش زن کودنی دارند ولی به ندرت زن باهوشی پیدا میشود که شوهر کودنی داشته باشد .

زري پري

 


ادامه مطلب
نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:59 توسط دوستان|

نوشته شده در یک شنبه 29 خرداد 1390برچسب:,ساعت 22:51 توسط دوستان|

بچها سلام

اصلا از خانمی که با عنوان ......... تو وب نظر گذاشته

خوشم نیومد میخواد هرکی باشه

در ضمن هرکس احساساتش با ارزشه

در ضمن اگه نمیخوای کسی بشناستت چرا میای نظر میدی؟

بعدشم اگه نظر واسه کسی خاص میزارید اسمشو بنویسید

بعضی از دوستامون نمیدونن چه جوری تو وب مطلب بزارن باید بگم

1) میری تو سایتloxblog.com

2)بعد تو قسمت ورود نام کاربری یعنی adabiat.3رو مینویسی

3)بعد رمز عبورو پیام میدی ازم میپرسی

4)بعد وارد فضای وب میشی که باید تو قسمت ارسال مطلب جدید کلیک میکنی

5)بعد از نوشتن مطلبت روی قسمت

عنوان اون موضوعتو مینویسی

بعد یه قسمت دیگه ایم زیرش هست که مثل برنامه wordاندازه ی نوشته و رنگ و....داره مطلبتو مینویسی

آخرشم که مطلبتو نوشتی اون پایین یه دکمه هست  ارسال وانتشار مطب در وبلاگ  کلیک میکنی به همین راحتی

راگرم میخوای بقیه ی نظرای بچها رو ببینی روی قسمت آخرین نظرات خوانندگان کلیلک میکنی.

نویسنده زکیه

نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت 19:44 توسط دوستان|

 

پیش از اینها فکر میکردم خدا/ خانه ای دارد میان

ابرها/مثل قصر پادشاه قصه ها/خشتی از

الماس و خشتی از طلا/پایه های تختش از عاج

و بلور/بر سر تختی نشسته باغرور/رعدوبرق

شب،صدای خنده اش/سیل و طوفان، نعره ی

توفنده اش/پیش از اینها خاطرم دلگیر بود/از خدا

در ذهنم این تصویر بود/آن خدا بیرحم بود و

خشمگین/خانه اش در آسمان،دور از زمین/بود 

اما در میان ما نبود/مهربان و ساده و زیبا نبود/

در دل او دوستی جایی نداشت/مهربانی،هیچ

معنایی نداشت/با همین قصه،دلم مشغول بود/

خواب هایم پر زغول و دیو بود/نیت من در نماز و

در دعا/ترس بود و وحشت از خشم خدا/هرچه

میکردم همه از ترس بود/مثل از بر کردن یک

درس بود/مثل صرف فعل ماضی،سخت بود/ مثل

تکلیف ریاضی،سخت بود/تا که یک شب،دست

در دست پدر/راه افتادم به قصد یک سفر/در

میان راه،در یک روستا/خانه ای دیدم خوب و

آشنا/زود پرسیدم پدر!اینجا کجاست؟/گفت اینجا

خانه خوب خداست/گفتمش پس آن خدای

خشمگین/خانه اش اینجاست؟اینجا در

زمین!/گفت آری!خانه او بی ریاست/فرش

هایش از گلیم و بوریاست/مهربان و ساده و بی

کینه است/مثل نوری در دل آیینه

است/خشم،نامی از نشانی های او/حالتی از

مهربانی های او/قهر او از آشتی،شیرین تر

است/مثل قهر مهربان مادر است/هیچکس با

دشمن خود قهر نیست/قهری او هم نشان

دوستیست/تازه فهمیدم خدایم این خداست/

این خدای مهربان و آشناست/دوستی، ازمن به

من نزدیکتر/از رگ گردن به من نزدیکتر/آن خدای

پیش از این را باد برد/نام اوراهم دلم

ازیادبرد/میتوانم بعد از این با این خدا/دوست

باشم!دوست،پاک و بی ریا/میتوان با این خدا

پرواز کرد/سفره دل را برایش باز کرد/میتوان مثل

علفها حرف زد/ بازبانی بی الفبا حرف زد/میتوان

تصنیفی ازپروازخواند/باالفبای سکوت،آواز خواند/

میتوان بااین خداپروازکرد

سفره ی دل رابرایش بازکرد.....

                                               قیصر امین پور

نویسنده اش:زهرا جوووون حقیقی

نوشته شده در شنبه 28 خرداد 1390برچسب:,ساعت 11:17 توسط دوستان|

اینو گذاشتم واسه مهتاب (ولی بیشتر کلمه ی آخرش مهممممممممه):

هر کجا هستم، باشم به درک!

من که بايد بروم!

پنجره، فکر، هوا، عشق، زمين، مال خودت!

من نمي دانم نان خشکي چه کم از مجري سيما دارد!

تيپ را بايد زد! جور ديگر اما..

. کار را بايد جست. کار بايد خود پول باشد. کار بايد کم و راحت باشد!

فک و فاميل که هيچ... 

بهترين چيز اتاقي است که از دسته چک و پول پر است!

پول را زير پل و مرکز شهر بايد جست!

سوئيچم کو؟

چه کسي بود صدا کرد : زورو؟

    از طرف : زینب - ساعت1:04 سحر جمعه وقتی فقط خودم آنلاینم.

نوشته شده در جمعه 27 خرداد 1390برچسب:,ساعت 1:1 توسط |

 

یاد اون دبیر عزیزی که کتاب نداشته عروض و قافیه امسالمونو به بهترین نحو تموم کرد و یادمون داد چجوری با زدن دست و خودکار روی میز وزن شعرو پیدا کنیم 

یاد خانم فقهی و خط کش خدا،نمک و شکر و چیتوزو......

یاد دبیر عزیزی که با خنده سر می برید

یاد اون روزی که عاطفه اومد مدرسه و قضیه مجوز(چقدر خندیدیم!)

یاد خرک فاطمه رحیمی که خودش دوخته بود

یاد همه ماجراها (اعم از صالحی و غیر صالحی)

یاد قلبای تک سرنشین و قلبایی که انگار هواپیمای مسافربری بودن(شوخی کردم)

یاد تقابل دیرینه هوادارای پرسپولیس و اس اس

یاد صندلی داغ های قبل از عید

یاد روزی که نرجس بخاطر خوردن چای و عسل حالش بد بود و فکر میکرد استرس داره

یاد اون روزی که یکی یکی اومدن در کلاس و بردنمون دفتر(بیشتر کسائی رو که دچار بادبردگی شدید شده بودن) 

یاد خون و خونریزی فهیمه وسط سالن و تقابلش با خانم خاکی

یاد اون روزایی که به رضوان بخاطر مانتو و ابروهاش گیر داده بودن

یاد بیمارستان مدرس و آهنگ (من یه پرنده ام)

یاد همه روزایی که به هم آب پاشیدیم و وقتی کم آوردیم شیرهای رایگان شَما

یاد روزایی که ناهار دسته جمعی خوردیم

یاد روزای تولد و شیرنی خوردنا

یاد عکسایی که گرفتیم

یادامتحان معرفی هایی که چه فکرایی می کردیم

یاد روزی گوشی هامونو گذاشتیم تو لوله بخاری

یاد اون روزی که  مهتاب و نیکو و زهرا ع در رفتن

ویاد همه خنده هامون :

                             بخیر!

نویسنده این یکی : زینب

 

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 18:8 توسط دوستان|

                       به نام حضرت دوست

                          که هرچه داریم از اوست

(تقدیم به همه دوستام که هیچوقت نتونستم بهشون بگم چقدر دوستشون دارم)

بازم سلام.

امروز روز آخر مدرسه بود.می دونید؟ من خیلی خوشحالم.آخه قراره دیپلم بگیریم.

دیگه هر جا خواستیم فرم ثبت نام پر کنیم آخرین مدرکمونو میزنیم دیپلم

هرچند بماند که تا گرفتن این مدرک مهم و حیاتی حداقل تا شهریورو راه مونده.  

ولی باید بگم که امسال اونطور که انتظار میرفت نبود.سال تحصیلی قشنگی نبود خیلی هامون عین بچه ها قهر کردیم (حتی خود من) خیلی هامون نتونستیم اون انتظاری که از درس خوندن داشتیم رو برآورده کنیم و چندتا  خاطره ناخوشایند دیگه که دلم نمیخواد یادم بیاد.ولی هرچی بود تموم شد.البته من میگم، ولی شما باور نکنید.از 4 تیر بازم در خدمت بروبچ هستیم. 

چقدر همه مون همیشه واسه روز آخر انتظار میکشیم و بعد وقتی تموم میشه میگیم: 

                                چه حیف شد !!!!! 

نویسنده اش:زینب

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 17:57 توسط دوستان|

سلام بچها ی گل سوم متون(ادبیات)حالا اگه مژده بود

میگفت (با عصبانیت)زکیــــــــــــــه سوم ادبیات متون زشته

امروز امتحان جامعه رو دادیم و

 از

-شر هرچی امتحان نهایی

-استراسای خانم ملک زاده(مریم ف در سو گوش بده)

-حرص خوردنای خانم ابتهاج فر

(مریم ف شما باز درس نخوندی،خانم زهرا ع گوش بده)

-لغو امتحان ریاضی که تا4هفته لغوید آخرشم نذاشتیم بگیره

 -وقت تلف کردن سر شکرالهی (جغرافی)

-نامدار گفتن من و زهرا و آرامش دادن خانوم نامداری(عربی)

 -نا امید کردن اول سال خانم کاظمی(زبان فارسی)

 -حرفهای رکیک خانوم......که خودتون

بیشتر میدونید(اینقدر شما بیشعورید)

-گوشی آووردن چندتا بچه ها

-دعوای خانوم...... با الهام

-دعوت شدن بچه ها به دفتر خانوم

فقهی(مدیر)که سر زنگ خانم چمی بود

-اونوقتی که تو امتحانا خانوم فقهی

میخواست گوشیمو بگیره

-دعواهای مژده و اکرم تو اوایل سال

-شیرینی زهرا علایی تو روز تولد علیرضا از قلم نباید بیوفته که چقد خوش گذشت

-سفره هفت سینمون که به نظرم از

همه کلاسا قشنگترو شیک تر بود

-دست زدنای خانوم چوپانی و ترکیدن

بادکنک سر کلاسش

-عطر خوش آقای بوقی که سر جلسه امتحان

حرص زینب و زهرا ع رو در آوورده بود

-گیر دادنای خانوم سجادی

-بچهای گله سوم ریاضی که ما واقعا

عاشقشونیم مخصوصا خانوم حمیدی

-پاره کردن کتابای تاریخ توسط دانش اموزان

بی شخصیت تجربی و ریاضی و گریه افتادن مژده

تا......................

خیلی چیزای دیگه که اگه بازم بچها شما

یادتون افتاد بنویسید

از همه اینا راحت شدیم و تنها

خاطرشون مونده و کلی خنده هرچند

سال دیگه ام در خدمت مدرسه اییم

ولی امسالو سال استرس رو گذروندیم

(حالا چقدم ما استرس داشتیم نه؟!)

راسی این دانش آموزه مثه من تو آخرای سال و استاد خواب مریم ف نیس؟!

نویسنده:زکیه

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 15:19 توسط دوستان|

امروز 4 شنبه 25 / خرداد ماه / 1390

ساعت به وقت اینجا : 12:46

سلام . راستش چند وقت بود که دلم میخواست به بچه ها پیشنهاد راه اندازی یک همچین وبی رو بدم ولی نشد . تا اینکه زکیه پیش قدم شد و این وبو راه انداخت. دستش درد نکنه.

حالا منم تصمیم گرفته ام هر از گاهی یه سری بزنم و چندتا پست بذارم. شما هم چه از بروبچه های این کلاس هستین چه بعنوان مهمان ما رو میخونین حتتتتتتتتتتتتما نظر بدید. اگه شمام خاطره قشنگی از هم کلاسی هاتون دارید تو قسمت نظرات وبلاگ بگین تا با هم مشورت کنیم و اگه شد با اسم خودتون بذاریم رو وبلاگ. بازم میگم : حتتتتتتتتتتتتتتتتما نظر بدین.

     نویسنده این یکی مطلب : زینب (همون که تولدش بود)

             

نوشته شده در چهار شنبه 25 خرداد 1390برچسب:,ساعت 12:46 توسط دوستان|

 

سلام بچها

میدونید که امروز منو زهرا سوار موتور آقایون بنا شدیم

عکسامونم که که رو گوشی زهرا به قول خودمون علیه

سلام دید خیلی توپ بود آقای بوقی (مستخدم مدرسه مون)

هم دیدمون کلی خندید

من به زهرا گفتم ااا بوقی بعد زهرا نگاه میکنه میگه ااا

سلام کلا پایه خنده بود دیگه.تازه با بیلای آقایونه بنا یه عکس گرفتیم.

این رنگم فقط به خاطر زهرا جونم قرمز گذاشتم.

دم منو زهرا و همه بچا سوم ادبیات گوگلی

نویسنده:زکیه

نوشته شده در دو شنبه 23 خرداد 1390برچسب:,ساعت 21:4 توسط دوستان|


آخرين مطالب
» پایان مدرسه
» کوروش
» به بهانه آپدیت
» شهریار
» هـــــــــــــورا
» دوباره سلام
» به نام خدای مهربون
» یه شعر و چندتا حرف کوچولو
» یه شعر از مولانا
» طنز
» بخند
» بچها سلام
» مهربانترین خدا
» الا بذکر الله
» شعر سهراب سپهری به سبک دهه 90-80 (نامردین اگه نظر ندین)
» یادش بخیر!
» امسال هم هر جوری بود تمومید!
» تمومید !
» اولین پست من
» موتور
Design By : Pichak